ژان ژاک روسو

«ژان ژاک روسو» (Jean-Jacques Rousseau) که در 28 جون 1712 در ژنو به دنیا آمده بود، یکی از تاثیرگذارترین فیلسوفان غربی است. با اینکه او را یک فیلسوف اجتماعی و سیاسی می دانیم، اما آثار خلاقانه اش شبیه آثار یک نظریه پرداز معاصر نیستند. او علاوه بر رساله نویسی، دستی هم در نگارش ادبیات داستانی، اتوبیوگرافی مثل «اعترافات» (Confessions) و «رویاپردازی های گردشگری تنها» (Reveries of a Solitary Walker) و قطعات موسیقی از جمله 7 اپرا داشت؛ تعدادی از این قطعات آنقدر شاخص بودند که آهنگسازانی مثل «گلوک» و «موتزارت» از آن ها یاد کرده اند.

ژان ژاک روسو

مشکل دیگری که در فرایند خلاصه سازی تفکرات روسو با آن مواجه می شویم، این است که آثار او مانند اندیشمندان دیگر برای ما بیگانه به نظر نمی آیند و به نوعی بازتاب دهنده بسیاری از الگوهای فکری خودمان هستند. آن ها به اندازه کلیشه های سریال های تلویزیونی و کتاب های خودیاری به ما نزدیک هستند. برخلاف آثار فیلسوفانی مثل «افلاطون» و «دکارت»، بیشتر نوشته های روسو برای دانشجویان مدرن منطقی به نظر می رسند.

رابطه عاشقانه محکوم به شکست میان یک اشراف زاده و معلم خصوصی اش در رمان نامه‌نگارانه روسو، «ِژولی یا هلوئیز جدید» (Julie; or, The New Heloise)، برای بیشتر خوانندگان امروزی بیش از حد ملودراماتیک و احساساتی است. اما موضوعاتی که این رمان به آن ها می پردازد، شدیدا معاصر هستند. هلوئیز جدید به ما می گوید که صداقت و رفتار واقعی بر انتظارات متاثر از عرف ارجحیت دارد و بایدها و نبایدهای سنت تنها در صورتی که با «واقعیت های درونی» ما سنخیت داشته باشد، منطقی هستند. این ایده ها حالا مرسوم می باشند، اما در زمان روسو کاملا جدید بودند.

 

طبیعی یا مصنوعی

Julie

ژولی به احتمال زیاد پرفروش ترین رمان قرن هجدهم بود. مخاطبین آنقدر با آن ارتباط برقرار کردند که تعداد زیادی از آن ها به روسو نامه نوشتند. خیلی از این نامه نویسان زنانی بودند که درخواست ازدواج با این نویسنده را داشتند. بعضی از خوانندگان دیگر توان تحمل محتوای این رمان را نداشتند. تاریخدان آمریکایی، «رابرت دارنتون»، به این موضوع اشاره می کند: «این رمان ژان فرانسوا باستید را بر تخت بستری کرد و از نظر او نزدیک بود که دیوانه اش کند، در حالیکه اثرش بر دنیل روژین معکوس بود چون روژین آنقدر گریه کرد که سرماخوردگی شدیدش خوب شد. بارون د لا ساراز اظهار کرد که تنها راه خواندن این کتاب، خواندنش پشت درهای بسته است تا به راحتی و بدون مزاحمت خدمتکاران بتوان گریست.»

روسو از یک دهه پیش از چاپ این رمان، با بردن یک مسابقه مقاله نویسی مشهور شده بود. شرکت کنندگان باید به این سوال پاسخ می دادند: «آیا احیای علوم و هنر به تطهیر اخلاقیات کمک کرده است»؟ در آن زمان پاسخ به این سوال واضح به نظر می آمد چون در آن دوره مردم نسبت به پیشرفت بشر بسیار خوشبین بودند. اندیشمندانی چون «دیدرو»، «ولتیر» و «مونتسکیو» بر این باور هم عقیده بودند که جهان به عصر روشنگری رسیده و حد و مرزی برای رشد و توسعه وجود ندارد. اما روسو به این سوال جوابی منفی داد. او ادعا کرد که پیشرفت در حوزه های هنر و علم انسان را از راه پیشرفت اخلاقی گمراه کرد و برای اثبات باورش از دلایل فیلسوفانه و تاریخی بهره گرفت.

این فیلسوف فرانسوی بجای ایجاد تمایز رایج میان چیزهای طبیعی و فراطبیعی، این تمایز را میان موارد طبیعی و مصنوعی ایجاد کرد. از دید او پیشرفت تمدن ها باعث خلق پلیدی های جدید و مصنوعی می شود که بیهوده هستند و ما به صورت طبیعی به آن ها نیازی نداریم. برای مثال، یک آدم طبیعی در صورت تشنه شدن، آب می نوشد،‌ در حالیکه یک آدم مصنوعی در شرایط مشابه به دنبال آب برندی خواهد بود که یک متولی آب آن را انتخاب کرده و روی یک سینی نقره ای سرو می شود. از نظر روسو، به هیچ عنوان نمی توان ادعا کرد که بومیان آمریکایی یا روستاییان سوئیسی در مقایسه با اروپایی های متمدن فضیلت کمتری دارند و یا به یک اندازه شاد نیستند. در حقیقت، او باور داشت که آن ها احتمالا از فضیلت و شادی بیشتری برخوردار می باشند.

 

جامعه و نابرابری

The Last Words of J..J. Rousseau

ژان ژاک روسو در سال 1754 «گفتاری در باب ریشه و بنیان‌های نابرابری میان انسان‌ها» (Discourse on the Origin and Basis of Inequality Among Men) را نوشت و در آن سعی کرد تا وضعیت انسان های پیش از خلق تمدن را تصور کند. او کاملا آگاه بود که به نتایج چنین تصوراتی نمی توان اعتماد کرد، اما تمرکزش روی بعد تاریخی قضیه بود. این نویسنده می خواست بداند که آیا می تواند از لحاظ نظری تمدن را از انسان بگیرد تا او را در بنیادی ترین حالتش ببیند. انسان ها از نظر او اساسا موجودات تنهایی بودند. یک انسان طبیعی گهگاهی با دیگران معاشرت می کند، اما بعد از مدت کوتاهی از آن ها جدا می شود و درنتیجه مشکلاتی مثل حسادت یا دلخوری به ندرت بین آن ها رخ می دهد.

روسو نابرابری های طبیعی را در حالت طبیعی بدون پیامد خاصی می داند. برای مثال، آدم در صورت معاشرت با شخص قویتری که به او زور می گوید و غذایش را می دزدد، منتظر می ماند تا این شخص بخوابد تا او را ترک کند. این فیلسوف بزرگ نظریه پردازی کرد که یک تراژدی تاریخی که شاید یک فاجعه طبیعی بوده، انسان ها را وادار به خلق جوامع کرده و این تشکیلات اجتماعی با کنار زدن سایر گونه های طبیعی زیستن، به حالت دائمی وجود انسان ها تبدیل شده اند. جوامع برای انسان ها راحتی های خاصی آفریدند، اما مشکلاتی را هم به همراه داشتند.

روسو ادعا می کند که همه آزاد و برابر زاده می شوند، اما این جوامع هستند که نوعی مالکیت بر منابع و تقسیمات کاری را تحمیل می کند؛ امری که منجر به بروز درگیری و نابرابری اجتماعی می شود. نابرابری امری مصنوعی است، اما با پیدایش نابرابری ها، قدرتمندان آن ها را حفظ کردند و انسان های مصنوعی آن ها را طبیعی ساختند تا به شکل بازتاب هایی از طبیعت به نظر بیایند. از این رو، نیازهای مصنوعی ما زندگی مان را تحت الشعاع خود قرار دادند. ما به تدریج دیگر تنها به پناهگاه و غذا نیاز نداشتیم، بلکه حالا مستلزم خانه و فرهنگ غذایی خاصی بودیم. چنین وجودی باعث ایجاد بیزاری متقابل میان انسان ها شده. تنها در خیابان های کلانشهرهای شلوغی مثل پاریس یا لندن است که انسان بدون توجه از روی فقیری رد می شود.

 

آموزش و سیاست

The Social Contract

اولین راه حل روسو برای حل این مشکل، پیاده سازی نوعی آموزش جدید بود و راه حل دومش، تغییر مسیر سیاست به سمت یک بنیاد اخلاقی نو. این فیلسوف در «امیل یا در باب آموزش» (Émile, or On Education) رساله ای درباره تعلیم در قالب یک رمان تربیتی نوشت که اولین و آخرین کتاب این چنینی بود. او در امیل تلاش کرد تا شرایط یک آموزش خوب را مشخص کند؛ چیزی که از دید او می بایست بر پایه تجربه و رشد شخصیت فردی باشد و نه به‌یادسپاری، حفظ مکانیکی و یا حتی خواندن کتاب. برای تعلیم اخلاقی هم او می خواست تا جوانان نسبت به پیامدهای اعمال‌شان آگاه شوند. مجازات شکسته شدن یک پنجره توسط یک کودک چه باید باشد؟ خوابیدن در یک اتاق سرد.

دومین روشی که با استفاده از آن می توانیم انسان طبیعی را دوباره کشف کنیم، ایجاد «قرارداد اجتماعی» (the social contract) است. در یک قرارداد اجتماعی، مردم به صورت داوطلبانه بخشی از آزادی های خود را به یک قدرت حاکم با «اراده همگانی» (general will) اعطا می کنند. روسو می گوید: «آزادی قدرت این است که خودمان زنجیرهایمان را انتخاب کنیم». این اراده همگانی تنها منبع قدرت حاکم است. این یک نظریه دموکراتیک نوعی است، اما روسو به این شکل به آن نگاه نمی کرد. او باور داشت که چنین دولتی می تواند به اخلاق‌مند شدن شهروندان کمک کند و آن ها را به ورای منفعت طلبی سوق دهد. در قرارداد اجتماعی تنها در صورتی می توان به شادی فردی رسید که شادی همه افراد حاصل شود. دولت ایده آل روسو مانند یک شرکت تعاونی است که در آن تلاش های فردی به سود همه خواهد بود و خودخواهی برای هیچ کس، حتی خود شخص خودخواه، سودی نخواهد داشت.

Quote by Rousseau

انقلاب های فرانسه و آمریکا و پیشرفت فلسفه سیاسی مدرن به میزان قابل توجهی متاثر از آثار روسو بودند. این نویسنده خلاق در مهم ترین آثارش ایده الهی بودن حکومت های سلطنتی را کاملا رد کرد. ایده انقلابی او این بود که تنها مردم حق حکومت را دارند. رابطه دیرینه کلیسا، سلطنت و کشور با الهام از همین تفکرها پایان یافت تا جمهوری خواهی کلاسیک پایه ریزی شود. بحث و گفتگو درباره اخلاق، رشد شخصی و سیاست از قرن هجدهم تا پادفرهنگ دهه 1960، جنبش عصر جدید دهه 1980 و ورای آن ها، روی واژگان مورد استفاده روسو متمرکز بوده. میراث او در آن دسته از جریان های فکری دیده می شود که فرهنگ را منحط می دانند و راه حل این معضل را ارتباط برقرار کردن با ذات شخصی و طبیعت و دنبال کردن راه خود. آموزش کودک‌محور هم تا حدی از اندیشه های روسو الهام گرفته و بدون او نمی توان مکتب های اشتاینر و مونته‌سوری را متصور شد.

 

دئیسم و ذات انسان

Statue of Rousseau on Ile Rousseau

ژان ژاک روسو دوست نزدیک بسیاری از فیلسوفان خداناباور بود، اما به شدت از آن ها هم انتقاد می کرد. او همچنین به یک اندازه منتقد «مذاهب مکاشفه ای» (revealed religions) بود. روسو خدای چنین مذهبی را خدایی انتقام‌جو و متعصب می داند که تنها بخاطر شرایط تولد افراد خود را به آن ها نشان می دهد یا نمی دهد. یک خدای لایق از دید او به چنین شکل متناقضی خود را آشکار نمی کند. عبارت «دئیسم» (deism) یا دادارباوری در دنیای مدرن به نوعی خالق بی طرف اشاره می کند، اما خدای دادارباور روسو شباهتی به آن ندارد. به نظر روسو، ما خدا را تنها از طریق طبیعت و منطق می شناسیم، درنتیجه مذهب مانند خیلی از توسعه های متمدنانه باعث فساد انسان می شود. آتئیست ها بخاطر عقاید مذهبی و مسیحیان ارتدکس بخاطر انتقاد او از دین مکاشفه ای، روسو را مورد تمسخر قرار می دادند، اما ایده های او حالا به عقیده ای استاندارد برای کسانی تبدیل شده که خود را روحانی و در عین حال غیرمذهبی می دانند.

خیلی ها مفهوم ذات انسان روسو را زیر سوال برده اند و چنین ایده‌آل‌گرایی را اشتباه دانسته اند. منتقدین می گویند که چه مدرکی برای اثبات ذات خوب انسان ها و گمراهی آنان توسط جامعه وجود دارد و ایده انسان طبیعی از کجا می آید. روسو در کتاب «روسو، قاضی ژان ژاک» (Rousseau, Judge of Jean-Jacques) مستقیما به این سوالات جواب می دهد: «طراح و مدافع ذات انسان، ایده خود را بر اساس چه چیزی می تواند پایه ریزی کرده باشد، جز قلبش؟ او این ذات را بر طبق احساسات درونی اش توصیف کرده است». بخش زیادی از فلسفه روسو به این قضاوت وابسته است که مانند رویکرد خیلی از نظریه پردازان نسبت به نظریه هایشان شاید توجیه ضعیفی از روش کاری اش به نظر بیاید، اما در صداقت آن نمی توان شک کرد.

به "ژان ژاک روسو" امتیاز دهید

1 کاربر به "ژان ژاک روسو" امتیاز داده است | امتیاز: 5 از 5
امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "ژان ژاک روسو"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید
تلفن: 75284-021