کاسپار داوید فردریش
«کاسپار داوید فردریش» (Caspar David Friedrich) شکل و شمایل نقاشی های منظره را با تمرکز شدید و احساسی خود بر طبیعت تغییر داد و به یکی از اعضای کلیدی جنبش «رمانتیسم» (Romanticism) تبدیل شد. از ویژگی های رمانتیسم می توان به تقوا از راه طبیعت، قدرت تقلیل یافته انسان در مقیاس بزرگتر زندگی و احساسات والا اشاره کرد که فردریش در نقاشی های خود این موضوعات را نشان داده است. «صلیب در کوهستان» (Cross in the Mountains)، «سرگردان بر فراز دریای مه» (Wanderer above the Sea of Fog) و «دو مرد تامل کرده به ماه» (Two Men Contemplating the Moon) از معروف ترین آثار او هستند. سرگردان بر فراز دریای مه از شاهکارهای جنبش رمانتیسم لحاظ می شود. در چنین نقاشی هایی از عشق به طبیعت و حس و حال هنرمند نمی توان چشمپوشی کرد.
طبیعت برای فردریش تنها پس زمینه ای برای پر کردن فضای پشت پرتره هایش نبود، بلکه بازیگر نقش اصلی کار محسوب می شد. او با تامل در طبیعت و بسط دادن حد و مرز درختان، کوه ها، تپه ها و امواج مهیب ورای تنها یک چشم انداز زیبا به دنبال معنویت بود، اما متاسفانه مردم و منتقدین فردریش را در دوره خود به خوبی درک نکردند. با وجود این موضوع، او به کشیدن نقاشی منطبق بر اعتقادهای هنری خود مصمم بود . او در اوج دوران کاری خود به موفقیت فراوانی رسید و حتی توسط خانواده سلطنتی روسیه سفارش دریافت کرد. خیلی از منتقدین به آثار او حمله کردند چون نمی توانستند اشاره های تمثیلی او به مسیح و خدا از طریق مناظر را درک کنند، اما او تقریبا هیچوقت از نقاشی های خود دفاع نمی کرد. امروزه عظمت آثار فردریش و نوآوری های او برای فعالین حوزه نقاشی کاملا واضح است. از کاسپار بعنوان یکی از بهترین نقاشان رمانتیک آلمان و شاید بهترین آن ها یاد می شود.
نگاهی مختصر به زندگی کاسپار داوید فردریش
کاسپار داوید فردریش که در 5 سپتامبر 1774 در شهر «گرایفسوالت» آلمان به دنیا آمده بود، یک زندگی پر از پستی و بلندی را تجربه کرد. او قبل از اینکه به سیزده سالگی برسد، شاهد مرگ مادر، خواهر و برادر عزیزش بود؛ برادری که زندگی خود را برای نجات او طی یک حادثه اسکیت سواری رو یخ به خطر انداخت. این رویدادها روی محتوای آثارش تاثیر زیادی داشتند. علاقه او به چشم اندازها و مناظر از سال های اولیه دوران حرفه ایش مشخص بود. فردریش کمی بعد از کسب شهرت بخاطر پیروزی در رقابت «Weimar» در سال 1805، اولین نقاشی خود، صلیب در کوهستان، را به نمایش گذاشت. این اثر جنجال گسترده ای را در پی داشت چون در این نقاشی مسیح در پس زمینه منظره به صلیب کشیده شده است. اوا با وجود عضویت در «آکادمی برلین» (Berlin Academy) هرگز به جایگاه استاد تمام نرسید؛ مسئله ای که از دید خود او بخاطر دیدگاه ضد فرانسه و ضد ناپلئون او بود.
او در سال 1818 با «کارولین بومر» (Caroline Bommer) ازدواج کرد که حاصل این ازدواج 3 فرزند بود. سبک فردریش پس از این ازدواج به مدت کوتاهی تغییر یافت و تازه تر شد. در این زمان بود که توجه خانواده سلطنتی روسیه به او جلب شد و آن ها به مدت چندین سال به حمایت از این هنرمند پرداختند. پس از کنار رفتن شادی نقاشی هایش و جایگزینی آن با زمینه های مرگ و زندگی پس از مرگ، حتی حامیان او هم ترکش کردند. در سال های آخر زندگی فردریش، یک سکته مغزی باعث تضعیف دستش شد. این امر موجب شد تا او در این سال ها بیشتر به نقاشی با آبرنگ و جوهر سپیا رو آورد. در نهایت این هنرمند در 7 می 1840 از دنیا رفت.
ویژگی های هنری آثار فردریش
برخلاف بیشتر هنرمندان، فردریش الهام کمتری از استادان بزرگ پیشین هنر گرفت و بیشتر به معلمین آموزش رسمی اش توجه کرد. این امر سبک منحصر به فردش را موجب شد؛ او می توانست منظره ها را از یک جنگل به سرزمین عجایب پوشیده از درختی تبدیل کند که در آن هر شاخه نمادی از چیز عمیق و بزرگتری بود. درختان دیگر فقط درخت نبودند، بلکه موجودات چوبی زیبایی بودند که قدرت تزلزل ناپذیر مسیح را نشان می دادند. پرتوهای خورشید علاوه بر منور کردن زمین، نور پدر مقدس را هم نمایش می دادند.
همانطور که پیشتر به آن اشاره شد، هنر این هنرمند در زمان زندگی او به خوبی فهمیده نشده بود. متاسفانه با گذر عمر، بازخوردهای آثار فردریش هم منفی تر شد. در پایان حتی حامیان مالی او هم علاقه خود به آثارش را از دست دادند چون رمانتیسم داشت با ایده آل های مدرن جایگزین می شد. از دید منتقدین، نقاشی های او بیش از حد شخصی بودند، اما این همان نکته ای بود که آثارش را از هنرمندان دیگر متمایز می کرد. البته تعدادی از هنرمندان نمادگرا و سورئالیست به معانی تمثیلی نقاشی های فردریش توجه کردند و او را بعنوان منبع الهامی برای جنبش های خود درنظر گرفتند.
سبک و سیاق و تکنیک این هنرمند
سبک نقاشی کاسپار داوید فردریش در 66 سال زندگی او دچار چندین تغییر قابل توجه شد. از مهم ترین این تغییرات می توان به این موضوع اشاره کرد که در سال های اولیه دوره فعالیت فردریش، تمرکز او بیشتر روی مناظر بود، اما در زمان بلوغ هنری اش، توجه او بیشتر به انسان ها جلب شد و رنگ های مورد استفاده اش روشن تر شدند. احترام کنجکاوانه فردریش به طبیعت در سال های پایانی زندگی اش جای خود را به طیف رنگ های افسرده و غم انگیزی با تمرکز روی مرگ داد.
فردریش در سال های اولیه دوران حرفه ایش در «آکادمی سلطنتی پرتره، مجسمهسازی و معماری دانمارک» (Royal Danish Academy of Portraiture, Sculpture, and Architecture) در «کپنهاگ» به مدت کوتاهی به مجسمه سازی پرداخت. او با نقل مکان به «درسدن»، چاپ های فلزی و حتی چوبی را هم آزمایش کرد. او سپس به آبرنگ و جوهر سپیا رو آورد. فردریش در بیشتر دوره فعالیتش از همین ابزارها و روش ها استفاده نمود. او در سال 1797 با نقاشی «منظره با ویرانه معابد» (Landscape with Temple Ruins)، مهارت خود در زمینه نقاشی رنگ روغن را امتحان کرد.
با بلوغ سبک هنری اش، فردریش نقاشی های رنگ روغن بیشتری را کشید که بعضی از تاریخدان های هنر این تغییر سبک را نتیجه ازدواجش با کارولین بومر، مخصوصا در دوره پس از ماه عسل شان، می دانند. گمان می شود که دلیل اضافه شدن انسان های بیشتر به منظره های او این بود که او به درک اهمیت حیات انسان، خانواده و دوستان رسیده بود؛ امری که این هنرمند اغلب غمگین را به سراغ معنای جدیدی از شادی فرستاد. او نقاشی «صخرههای آهکی روگن» (Chalk Cliffs on Rugen) را در سال 1818، سال ازدواجش، کشید که این نقاشی نشان دهنده وصلت این زوج است. این ویژگی باعث سبک و روشن شدن آثار فردریش شد. این هنرمند اغلب از تکنیک «Rückenfigur» استفاده می کرد که در آن شخصی که پشتش به ماست، با تامل به چشم انداز پیش رویش نگاه می کند. این روش به بیننده اجازه می دهد تا تجربه بصری مشابهی با شخص درون نقاشی داشته باشد.
در اواخر دوره کاری فردریش، سبک او باری دیگر دچار تحول شد. او دیگر زیبایی خدا را از طریق منظره هایش نشان نمی داد و در عوض روی مرگ متمرکز شد. با وسواسی که کاسپار با زندگی پس از مرگ پیدا کرد، تنهایی شدیدی در آثارش پدیدار گشت و گویی سودازدگی دوران کودکی اش دوباره تسخیرش کرده بود. پیشتر به تغییر ابزارهای نقاشی او به دلیل تجربه سکته مغزی اش اشاره کردیم. نقاشی «منظره با قبر، تابوت و جغد» (Landscape with Grave, Coffin and Owl) که یک سال بعد از این سکته کشیده شد، نمونه دیگری از تغییر سبک اوست. استفاده او از مداد و جوهر سپیا با تم غم انگیز مرگ هم خوانی دارد. طیف رنگی این نقاشی تیره و تار است و دیگر نشانه ای از کاوش زندگی و علاقه به طبیعت در این اثر دیده نمی شود.