امانوئل کانت

«امانوئل کانت» (Immanuel Kant) در 22 آپریل 1724 در شهر کونیگسبرگ پروس شرقی (روسیه فعلی) متولد شد. او در سن 16 سالگی به دانشگاه کونیگسبرگ رفت و در آنجا به فلسفه علاقه مند شد. او پس از فارغ التحصیلی به دلیل مشکلات مالی تا مدتی نتوانست حرفه آکادمیک خود را ادامه دهد و چند سال معلم خصوصی بود، اما در سن 31 در همان دانشگاه مشغول تدریس شد. در ادامه این مطلب با فلسفه کانت از جوانب گوناگون و متفاوت بیشتر آشنا می شویم.

 

نقد متافیزیک

امانوئل کانت

خردگرایی برگرفته از ایده های «گوتفریت لایبنیتس» که «کریستیان ولف» آن را قاعده‌مند ساخته بود، فلسفه غالب زمان کانت بود. این خردگرایان شناخت تجربی را کم اهمیت می دانستند چون چنین شناختی به دیدگاه های فردی اشخاص وابسته است. خردگرایان می گویند از آنجایی که حواس انسانی قابل اعتماد نیستند، برای کسب شناخت تنها باید به منطق متوسل شد. از طرف دیگر، «دیوید هیوم» بعنوان یکی از حامیان تجربه گرایی، با عقل گرایی مخالف بود. تجربه گرایان منشا همه اطلاعات را تجربه های حسی می دانند، بنابراین از دید آن ها هرگز نمی توان نقطه نظرهای شخصی افراد را کنار زد. این فیلسوفان البته منطق را نادیده نمی گیرند، اما کاربرد آن را به وصل کردن ایده های متفاوت به یکدیگر محدود می کنند و درنتیجه به نظر آن ها نمی توان به فهمی از حقیقت رسید که حواس در آن ها نقشی ندارند.

کانت در کتاب «نقد عقل محض» (Critique of Pure Reason) خود به این جدال فیلسوفانه پاسخ می دهد. او در این کتاب تلاش می کند تا بنیان استوارتری را برای برخی از ادعاهای منطق‌محور خردگرایان بنا نهد چون در شرایط پیشین به راحتی می شد این ایده ها را به چالش کشید. کانت از این نظر با تجربه گرایان موافق است که هیچ «قلمروی معقولی» (intelligible realm) وجود ندارد که تنها از طریق منطق بتوان به آن دسترسی داشت و امکان فهم جهان مستقل از تجربه را رد می کند. اما این فیلسوف متولد آلمان تمام شناخت بشری را برگرفته از تجربه های فردی نمی داند. او در مقدمه دوم نقد عقل محض می نویسد:

Critique of Pure Reason

«تا به حال فرض می‌شد که کل شناخت ما باید خود را با اشیاء هماهنگ سازد؛ اما همه کوشش‌ها در این راه که درباره اشیاء چیزی را به نحو پیشین از طریق مفاهیم بدانیم، تا به آن وسیله شناخت ما گسترش یابد، مطابق با این فرض قبلی به هدر رفتند. اکنون باید کوشید و دید که آیا مسائل مابعدالطبیعه از این طریق بهتر پیش نمی‌روند که فرض کنیم: اشیاء باید خود را با شناخت ما سازگار کنند؟ این امر با امکان به دست آوردن شناخت پیشین آنها بسیار بهتر مطابقت دارد، شناختی که می‌باید درباره اشیاء ، پیش از آنکه به ما داده شوند، چیزی را به طور معین بیان کند.» (ترجمه از بهروز نظری)

کانت این مطالعات «متافیزیک» (مابعدالطبیعه) را با تحقیقات «نیکلاس کوپرنیک» مقایسه می کند؛ کسی که با مدنظر قرار دادن موقعیت ناظر اجرام آسمانی، حوزه ستاره شناسی را متحول کرد. کانت هم به همین شکل تلاش می کرد تا با درنظر گرفتن ساختار چیزی که طبیعت را درک می کند، انقلابی را در متافیزیک به وجود آورد. از دیدگاه او، «جهان محسوس» (sensible world) ویژگی های خاصی دارد که از پیش می توان آن ها را دانست؛ نه بخاطر اینکه این ویژگی ها به اشیا تعلق دارند، بلکه بخاطر اینکه آن ها جزئی از فهم بشری هستند. مثلا ما از قبل می توانیم بدانیم که همه اشیا در فضا و زمان وجود دارند چون این ها اشکال شهود ما هستند و ما نمی توانیم چیزی را متصور شویم که خارج از این ابعاد وجود داشته باشد. کانت فهم بشری را قانون‌گذار طبیعت می داند چون قوانین طبیعی که در جهان مشاهده می کنیم، با استفاده از قوه فهم ما به تجسم رسیده اند.

امانوئل کانت در کتاب نقد عقل محض سعی دارد تا محدودیت های عقل نظری را نشان دهد و او این کار را از طریق ایجاد تمایز میان «فنومن‌ها» و «نومن‌ها» انجام می دهد که مورد اول به اشیا به شکلی که ما آن ها را تجربه می کنیم و مورد دوم به اشیا به خودی خود اشاره دارد. از آنجایی که «مقوله های فهم» (categories of understanding) شناخت را سازماندهی می کنند، شناخت اشیا به خودی خودشان را باید کنار بگذاریم.

 

فلسفه اخلاق

Quote by Kant

فلسفه اخلاق کانت مبتنی بر آزادی است. کانت باور داشت که بدون آزادی انسان، ارزیابی اخلاق به امری غیرممکن تبدیل می شود و ماهیت اخلاق به داشتن انتخاب های متفاوت برمی گردد. چیزی که کانت به آن «واقعیت منطق» می گوید، هوشیاری انسان از قوانین اخلاقی است؛ قوانین مبرهن و غیر قابل انکاری که با داده های پیشین نمی توان نقض شان کرد. بخاطر همین واقعیت منطق است که می توان به آزادی انسان باور داشت. البته این فیلسوف به یک اصل علیت نیوتنی هم باور داشت که بر اساس آن همه اعمال جسمانی فرد نتیجه رویدادهای پیشین هستند و نه اراده آزاد. خب در این چهارچوب چطور می توان وجود آزادی و اخلاق را ممکن دانست؟

برای پاسخ به این سوال به تمایز میان قلمروهای فنومنی و نومنی برمی گردیم: انسان ها در قلمروی اول مشمول علیت می شوند، اما در قلمروی دوم آزاد هستند. برای درک بهتر این موضوع باید به تمایز کانت میان عقل نظری و عملی اشاره کنیم. در کتاب نقد عقل محض می بینیم که عقل نظری دنیا را بر اساس مقوله های فهم درک می کند، اما عقل عملی به بایدها و نبایدها و وظایف مان می پردازد. کارکرد درست عقل عملی مستلزم وجود شرایط خاصی مثل خدا، جاودانگی روح و مهم تر از همه اراده آزاد است. هیچکدام از این موارد جزئی از مقوله های فهم نیستند، بنابراین عقل نظری چیزی از آن ها نمی داند. با این وجود، کانت ادعا می کند که نظر به عدم توانایی عقل نظری در اثبات وجود نداشتن شان، ما می توانیم وجودشان را به صورت عملی بپذیریم. همانطور که خود او در مقدمه نسخه دوم نقد عقل محض به آن پرداخت، او مجبور شد تا شناخت را انکار کند تا جایی برای ایمان باز شود.

فلسفه اخلاق مثل متافیزیک از دیدگاه کانت مبتنی بر شناخت پیشین است و درنتیجه وظیفه اخلاقی ما مستقل از ملاحظات تجربی تعیین می شود. از این رو می توان فلسفه اخلاق کانت را در تضاد با دیدگاه های اخلاقی مثل فایده گرایی قرار داد. او در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» (Groundwork of the Metaphysics of Morals) اصل اخلاقی اساسی خود به نام «امر مطلق» (categorical imperative) را شرح می دهد. این اصل اخلاقی آمرانه است چون به ما دستور می دهد و مطلق است چون این کار را بدون قید و شرط انجام می دهد. منطق، آمر این اصل اخلاقی است و می گوید که تنها باید به شکلی رفتار کنیم که قاعده اعمال‌مان را بتوان یک قانون جهان‌شمول نامید. مثل نباید بر اساس قاعده «برای منافع شخصی دروغ بگو» عمل کنیم چون چنین قاعده ای اعتماد میان انسان ها و به تبع آن، احتمال سود بردن از دروغگویی را از بین می برد.

آزادی در فلسفه کانت آزادی پیروی از تمایلات شخصی نیست. در عوض، آزادی بر اخلاق دلالت دارد و اخلاق بر آزادی. رفتار بر اساس تمایلات و خواسته های شخصی، حتی در صورت اینکه آن ها از لحاظ اخلاقی درست باشند، به معنی پیروی از نیروهای علتی طبیعت است که در این شرایط ما به معنای واقعی کلمه آزاد نیستیم. اگر می خواهیم اخلاقی رفتار کنیم، رفتارمان باید مستقل و بر مبنای قانونی باشد که ما برای خود تعیین کرده ایم. انجام دادن کارهایی که اخلاق حکم می کند، کافی نیست و باید مطابق با وظایف اخلاقی شخصی و به صورت آگاهانه عمل کنیم.

 

فلسفه سیاسی

Kant and Friends at Table by Emil Doerstling

فلسفه سیاسی کانت به فلسفه اخلاقی او گره خورده. اصول اخلاقی مبتنی بر استقلال بشری، قواعد فعالیت های سیاسی را تعیین می کنند. او در یکی از مقالات خود از اندیشمندان سیاسی مثل «ماکیاولی» انتقاد می کند و برخلاف او، اخلاق در سیاست را یک امر واجب می داند. با این حال کانت باور ندارد که رفتار سیاسی مردم مطابق وظایف شان است. یکی از مهم ترین اعمال سیاسی تشکیل حکومتی بر پایه قانون است. او در بخش دوم کتاب مابعدالطبیعه اخلاق تنها حق ذاتی را نوعی از آزادی می داند که با آزادی دیگران بر طبق یک قانون جهان‌شمول سازگاری دارد. کانت میان جمهوری ها و حکومت های خودکامه بدین صورت تمایز قائل می شود که در مورد اول قوه های مجریه و مقننه از یکدیگر جدا هستند، اما در مورد دوم همه چیز را یک اراده خاص تعیین می کند. درنتیجه از دید او دموکراسی های مستقیم هم خودکامه هستند چون در آن ها اکثریت به جای پیروی از قوانین جهان‌شمول، اقلیت را سرکوب می کند.

 تاکید کانت بر دولت قانونی و حقوق مدنی، او را به اندیشه های حقوق طبیعی فیلسوفان پیش از او مثل «توماس هابز»، «جان لاک» و «ژان ژاک روسو» نزدیک می کند، اما شاهد تفاوت هایی هم در رویکردهایشان هستیم. خلق دولتی قانون‌مدار تنها برای مصالح شخصی نباید رخ دهد، بلکه احترام به آزادی دیگران باید چنین چیزی را واجب سازد. انسان ها از آنجایی که به دنبال خواسته های خود هستند، در شرایط مختلف از خود حمایت می کنند و برای دیگران خطرناک هستند. خود حاکمان هم اغلب شهروندان‌شان را سرکوب می کنند، اما عدم تحقق حقوق مدنی در این حکومت ها از نظر کانت نباید دلیلی موجه برای قیام علیه آن ها قلمداد می شود. این فیلسوف بزرگ حق انقلاب را ایده ای غیرمعقول می داند چون دولت تنها تجسم حق است؛ شهروندان می توانند از حکومت خود انتقاد کنند، اما هرگز نباید از فرمان های آن سرپیچی نمایند.

کانت در فلسفه سیاسی خود تلاشی می کند تا قلمروی اصل سیاسی و انگیزه های مادی بیشتر رفتارهای انسان که معمولا از هم جدا هستند را به یکدیگر نزدیک کند. او ادعا می کند که جوامع بواسطه خصوصیت های منفی یا ضداجتماعی مردم شکل می گیرند و در صورت هوشمند بودن، حتی نژادی متشکل از شیاطین هم می تواند مشکل دولت مدنی را حل کند. حتی خودخواه ترین افراد هم درنهایت متوجه می شوند که حکومت بهترین راه حفظ منافع شخصی در مقابل منافع دیگران را در اختیار مردم قرار می دهد. کانت ادعا می کند که تشکیل یک حکومت قانون‌مدار و صلح‌جو مستلزم بهبود اخلاقی افراد نیست، بلکه تنها نیاز است تا بدانیم چگونه می توان نیت های متخاصم مردم را به شکلی سازماندهی کنیم که آن ها خود را به اطاعت از قوانین تحمیلی وادار کنند.

نظر کانت درباره روابط بین المللی هم به همین شکل است. او می گوید که از لحاظ اخلاقی، صلح دائمی واجب است، اما چنین چیزی تنها در صورت تحقق شرایط سیاسی غیرمحتملی رخ خواهد داد. برای تحقق صلح همیشگی همه دولت ها باید دارای یک قانون اساسی جمهوری‌خواه باشند، در اتحادیه ای از دولت ها مشارکت کنند، ارتش های خود را از میان بردارند و حاضر به مقروض شدن برای رفتن به جنگ نشوند. البته‌ کانت به شرایط دیگری هم می پردازد. نمی توان انتظار داشت که دولت های فعلی بر اساس منافع شخصی خود این شرایط را رعایت کنند، اما کانت می گوید که خطر جنگ باعث می شود مردم دولت تشکیل دهند و یک حکومت جمهوری‌خواه برای مقابله با خطرات داخلی و خارجی بهتر از حکومت های دیگر عمل می کند. به علاوه، هم مردم و هم دولت ها متوجه می شوند که جنگ در تضاد با سودآوری قرار دارد و برای ثروتمند شدن باید از آن پرهیز کرد. کانت می گوید که پیشرفت های اقتصادی و مدرنیزه شدن باعث تشدید اثرات مخرب جنگ می شود و غریزه اول همه این خواهد بود تا برای منافع شخصی هم که شده از جنگ اجتناب کنند. البته دنیای مدرن با زمان کانت تفاوت های اساسی دارد و از آنجایی که منافع بسیاری به تداوم جنگ ها بستگی دارد، این ایده کانت را شاید راحت تر از ایده های دیگرش بتوان به چالش کشید.

به "امانوئل کانت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "امانوئل کانت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید
تلفن: 75284-021